تو رو مي خوام تموم زندگيم اينه ...

.................................

نقطه چين!

نقطه چين هاي تلخ كه پشت سر هم رديف ميشن و حرف هاي دل رو در نطفه خفه مي كنن....

بذار پست اولم تو اين وبلاگ تلخ نباشه

باشه؟

................

دلم براي تو تنگ است يار ديرينم

دلم براي هرم نفس هاي داغ تو تنگ است

دلم براي چشمه اميد چشم تو ...

براي خنده شيرين لبهايت ...

براي لرزش دست و دلم كه در راهي ...

براي ناز نگاه دل انگيزت

دلم براي بودن تو تنگ است

براي ذوق لطيفي كه بعد تو خشكيد

براي شعرهاي شبانه

شبانه هاي بلند تنهايي

براي تو ...

محبوبه ي نخستينم

بعد دوهزار روز دلتنگي

بعد دوهزار سال تنهايي

شكوفه ي شعرم براي تو جوانه زده است

براي تو مي گويد و براي تو مي گريد

براي تو پرواز مي كند زيبا

بيا و بگو ...

بگو كه مي ماني

بگو كه مي ماني

....


ازم خواستي نگران نباشم

ازم خواستي غصه نخورم...

اما مگه ميشه؟

خودت هم بهتر از من مي دوني كه نميشه

هزار بار هم كه بگم باشه ... هزار بار هم كه بگم نگران نيستم ولي باز هم نميشه ..... نميشه

چيزي نيست كه به اختيار خود آدم باشه ...

 

نميشه ....

نميشه ...

قبول كن نميشه ....

الان هم كاري از دستم برنمياد جز دعا كردن ... فقط دعا

دعا براي سلامتيت برای جور شدن همه ی کارات  ...

كاش كار ديگه اي از دستم بر مي اومد ...

كاش مي تونستم پيشت باشم ...

ولي

نميشه ...

اي خدا....

ولي

تو هم قول بده كه محكم و با انرژي باشي مثل هميشه... قوي .... با خنده هاي زيبا ....

به خدا توكل كن و به رضاي اون راضي باش ... باشه؟

مطمئن باش من هميشه به يادتم و برات دعا مي كنم....

همیشه هر گاه دلتنگت میشوم ، مینشینم در گوشه ای و اشک میریزم آن لحظه آرزو میکنم که باشی در کنارم ، بنشینی بر روی پاهایم و آهسته در گوشم بگویی که دوستت دارم کاش بیاید آن روز ، کاش تبدیل شود به حقیقت آن آرزو ، تا لبخند عاشقی بر روی لبانم بنشیند ، تا کی دلم در غم دوری ات، به انتظار بنشیند! ببین خورشید را ،در حال غروب است ، نمیدانم ،میدانی اینجا که نشسته ام چقدر سوت و کور است !؟ نیستی اینجا که اینگونه سرد و بی روح است ، نیستی در کنارم که دلم تنها و پر از غصه، در این لحظه ی غروب است هیچ است این دل بی تو ، تمام است لحظه های شاد.........

دیشب خدا داشت ازم امتحان می گرفت


آره امتحان

  گفت این عبارات رو که می گم بنویس !

 منم نوشتم:


 ... عشق ...  دلتنگی ... تنهایی... خدا... باور... اشک ... دوستت دارم... عاشقتم ... مردن ... بی تو میمیرم ...رفطن... دلم برات تنگه ... بی تو تنهام... به خدا قسم... اما تو باور نداری.... اما تو دیگه ....

 خدا یه نگاهی بهم انداخت، گفت:

 اینجوری نمی شه تو همه ی کلمات و جملات رو درست نوشتی بجز " رفطن ! "

باید تمرین کنی

باید پنجاه بار از این کلمه بنویسی تا خوب یاد
بگیری
. همین الان بنویس.............. بنویس اون رفته.....

 منم پنجاه بار نوشتم

 اون رفته. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون
رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون
رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون
رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون
رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون
رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون 

رفطه !....

 اما هنوز خدا داره نگاهم میکنه

چشام خیسن. . .  دلم تا سر حد مرگ. . . تنگه


دلم تنگه.... دارم می میرم .یکی به دادم برسه....دوباره دلم واسه غربت چشمات تنگه...

دوباره این دل دیوونه واست دلتنگه......

 اما خدا گفت:نه قبول نیست .... تو مردودی

هنوز هم رفتن رو اشتباه می نویسی....چون باور نداری !

برو باور كن...باورت شد،دوباره بیا ا ا ا ا ا