خدایا آخرین دلخوشی زندگیم رفت

حالا من موندم یک دنیا تنهایی

می خوام گریه کنم اما بی فایده اس

اون مگه بر نمی گرده

اون دوستم اما چه کنم

که دلم اسیر .........

...

 تو میدانی که غرور من چه شد ؟          آن همه احساس زیبایم چه شد ؟      

در میان فصل فصل های عاشقی         تک درخته سادگیه من چه شد ؟

تو چه میدانی که غرور من شکست     حصار محکم دلتنگی هایم شکست

در گذر از پیج و تاب عاشقی               شاعر دلخسته ی احساسم شکست سر به زیر افکنده ام که در ماتم دل نبودنت را زار زار بگریم ...

همتی کن ...

همتی کن که دوباره شوق شعر در من جشنی به پا کند ...

ای پر رمز ترین راز من ... کشف نکردم رمز عبورت را ...

آنقدر دورم ز تو که نمی دانم در کدامین واژه باید تو را یافت ...

و آنقدر با خود غریبه شده ام که نمی دانم در کدامین شب هجرانت خود را فنای سرودنت کردم ؟

چه دردیست باور کردن دلی که ندانی در پی چه آمد و از برای چه رفت ؟؟

یادت هست چه روزهای را در وسعت دلتنگیمان گم کردیم ؟؟؟؟؟؟

یادت هست چه شبهای را در جستجوی دلهایمان تا سحر درد دل کردیم ؟؟؟؟؟

افسوس که از آن همه شوق...

از آن همه راز...

فقط یک کلمه باقی ماند     دلتنگی ................

 

خيلي سخته که بخواي با آب خوردن بغضت رو بفرستي پايين ، اما يه دفعه اشک از

 چشات جاري بشه ... خيلي سخته که کسي رو دوست داشته باشي ، اما ندونه

 ... خيلي سخته که دوسش داشته باشي ، اما نتوني باهاش بموني ... خيلي سخته

که ازت بپرسه : حاضري باهام بموني ؟ و تو با اينکه آرزويي جز اين نداري ، فقط بخاطر

 خودش مجبور باشي بگي : نه ... خيلي سخته که عزيزترين کست ازت بخواد

 فراموشش کني ...

هر چند مال من نشدي ولي ازت خيلي چيزا ياد گرفتم. ياد گرفتم به خاطر کسي که

 دوسش دارم بايد دروغ بگم. ياد گرفتم هيچ وقت هيچ کس ارزش شکستن غرورمو نداره.

ياد گرفتم تو زندگيم به اون که بفهمم چقدر دوسم داره هر روز دلشو به بهونه اي بشکنم.

ياد گرفتم گريه هاي هيچ کس رو باور نکنم. ياد گرفتم بهش هيچ وقت فرصت جبران ندم

. ياد گرفتم هر روز دم از عاشقي بزنم ولي خودم عاشق نباشم.......

 

تنهايي را دوست دارم چون در آن دروغ نيست

اي کساني که مرا در تابوت ميگذاريد و مرا خاک ميکنيد

مرا در تابوت سياهي بگذاريد تا

همگان بفهمند در چه ظلماتي زندگي کردم

دستانم را از تابوت بيرون بگذاريد تا همگان بدانند

به آنچه ميخواستم نرسيدم

چشمانم را باز گذاريد تا همگان بفهمند

تا آخرين لحظه ي عمر چشم انتظارش بودم

و برايم اشک فراغ نريزيد

تا جاده ي برزخ برايم طوفاني نشود.

 تورا دوست دارم و دوست داشتن تو را در لابه لای زنبقهای پنهان جستجو

 کردم و اينک امروز است که آن را با فريب کوچک دلت يافتم . فريبی که برايم

 حس لذت داست و لذت را در نهايت دوست داشتن تو يافتم و اين افسانه نبود

 قصه کهنسال نبود خاصيت عشق بود آواز چلچله ای بود در بزرگترين رويداد .

در شبی که هجوم بی کسی ها مرا وادار کرده بود که انتهای شب برایم رویا شود ...

کسی آمد که دردش درده من بود ...

حرفش خیال باورهای من بود ...

نمیدانم....!!!!

نمیدانم که چه شد ...؟؟؟؟؟؟؟؟؟ غرق شدن مرا در رویاهایم دید ... اما دست یاری دراز نکرد...

چقدر گاهی ما آدما تواین دنیا به این کوچکی غریبیم ، اونقدر غریب که حتی خودمون هم نمیشناسیم !

جالبه دقیقا زمانی غریبه میشیم که فکر میکنیم که خیلی صمیمی هستیم ! دقیقا زمانی که به شونه های یه دوست تکیه کردی و قلب اونو مأمن امنی برای لحظه های دلتنگیت پیدا کردی! درست زمانی که شبها با خودت بارها و بارها عهدیو که با دوستت بستی تکرار میکنی و اینبار با خودت عهد میبندی که بهترین دوستش باشی !

 اما ای دل غافل ... افسوس که نمیدونی داری خودت با طناب خودت میری ته چاه ! 

برای اونایی نوشتم که دم از رفاقت و دوستی و صداقت میزنن اما به این واژه ها حتی لحظه ای فکر نمیکنن!

مگه آدم به جز دوستی و رفاقت از دوستش چی میخواد ! میخواد زمانی که نمیتونه حرفشو به نزدیکترین کسش بزنه  و به هیچ چیز نمیتونه تکیه کنه و بار سنگین غمو با تک تک اشکهاش از تو دلش برداره بهش تکیه کنه باهاش درددل کنه !

از دنیا و َآدماش گله کنه ! بشین کنارش و از آینده براش حرف بزنه و بهش امید بده که دنیا همیشه تاریک نیست و روز هم در پیشه!

درست زمانی که بهش نیاز داری میزاره میره یا نه  بهت میگه اون کسی نیست که تو فکر میکردی و اشتباه کرده !

اونوقته که چقدر عقل و وجدانت بهت میخندن و میگن : برای کسی که عهد بستی تنهاش نذاری تنهات گذاشت !

اما تو باز به خودت نهیب میزنی و عقل و منطقتو انکار میکنی و میگی بر میگرده , دلم میگه برمیگرده !

درسته که میگن : حرف نهاییو باید دل بزنه اما هیچ بهش فکر کردی که ما که آدمیم اشتباه میکنیم اونوقت دل نمیتونه اشتباه کنه ! ؟

واژه دوستی هنوز بین آدمای این دنیا معنی نداره و اگه داشته باشه معنیشو نمیدونن حتی اونایی که میگن : ما خودمون عند رفاقتیم !

واسه همینه که آدما تنهان ! اما این وسط تکلیف اونایی که پای دوستیشون وایسادن معلوم نیست !  اگه واقعا دوست بوده باشن هیچ کسو جای اون دوستشون قرار نمیدن  اما خودشون عادت میدن ؛ فراموششون نمیکنن به ندیدنشون عادت میکنن!

 البته باید بگم که هنوزم هستن کسایی که چنیدن ساله دوستن و دوستیشون رو با چنگ و دندون نگه داشتن و به هیچ کس اجازه مداخله درش رو نمیده !

طعم دوستیو تنها کسایی میچشن که خودشون دوست واقعی باشن !

کاش  کنارم بودی ، کاش میتونستم تو رو در آغوشم بگیرم و نوازش کنم....
 
باورم نمیشه که از من اینهمه دوري و فاصله بین من و تو بیداد میکنه....
 
کاش می تونستم دستات رو بگیرم و با تو به اوج خوشبختی برم....
 
کاش میتونستم بوسه ای بر گونه مهربانت بزنم.... ای کاش ، کاش ، کاش...
 
دلم بدجور هوای تو رو کرده عزیزم... دلم بدجور در حسرت دیدار تو آواره ترينه

ای بهترینم....
 
باورم نمیشه ، این همه فاصله بین من و تو غوغا کنه
 
 و دریای غم و دلتنگی در قلبامون طوفان به پا میکنه
 
و ای کاش در کنارم بودی ... کاش بودی و دلم رو از امید و آرزوهای انباشته شده خالی
 
میکردی....
 
باورم نمیشه ، سخته باور کردنش ، با نبودنت در کنارم انگار
 
تو این دنیا تنهای تنهام .... بی کس ، بی نفس ، میرم با همون پاهای خسته ، تو جاده ای
 
 که به اون سوی غروب خورشید ختم ميشه....
 
 کاش  تو کنارم بودی.... اونوقت دیگه هیچ آرزویی از خدا نداشتم....
 
سخته ولی باید نشست در گوشه ای و گریست و انتظار کشید تا تو به سوی من
 
بیایی...

دلم بدجور برات تنگه ...

*** از وقتی که رفتی! ***

وقتی تو نیستی ؛ رنگ دریا را دوست ندارم، شب به پایان می رسد ، شب را نیز دوست ندارم؛‌ از لا به لای فریبای خفته با فانوسی کم سو راهی به سویت می جویم و تو نیستی، نیستی تا ببینی که چقدر امشب آسمان زیباتر است اما این آسمان را نیز دوست ندارم.

سالهاست که از قاصدک خوش خبرم بی خبرم . شاید این بار او مرا دوست نداشت ، شاید این بار ، باری فزون تر در پیش داشت و ای کاش در لحظه ی سنگین وداع چشمهایش را به زمین می دوخت تا نمی توانستم از نگاهش تندیسی سازم از جنس پروانه های دشت خاطره.

عقربه های زمان به کندی می گذرند ، ‌شاید می خواهند فرصتم را دوچندان کنند،اما حتی یاسمن ها نیز این را می دانند که کاری از دست من ساخته نیست وتنها در کنج خلوت این اتاق ، من و ماندم و تجسم یک رؤیا ،‌ من ماندم و اشک های التماس ، من ماندم و دست هایی به سوی آسمان بی کران هستی . صدایش می کنم و صدایی نمی شنوم ، کلامش را می خوانم و خوانده نمی شوم،‌ به خاک می افتم و اعتنایی نمی بینم ، اما این بار قسمت می دهم به پاکی و قداست فرشتگانت، ‌اگر گاهی آنی نبودم که می خواستی دریایی از ندامت و حسرتم را بپذیر.

لحظات درگذرند و از آنها چیزی نمی ماند جز لحظه های خاموش بیداری. باز هم بهاری دیگر در راه است ، می گویند بهار فصل زیبایی هاست اما تو خودت خوب می دانی که بهار من هیچ گاه بازنخواهد گشت.

بغضی عجیب در گلویم بهانه تو را می گیرد، هر دم با قطرهای گرم مرا می سوزاند ، شکایت ها در نهان دارد و می داند که اگر لب گشاید از من چیزی باقی نخواهد ماند تا به نجوای شبانه اش تسلی بخشم، آرامش کنم و قاب عکس خالی کنار پنجره را برایش با تصوری خیالی مزین کنم.

گاهی وقت ها قلب زمانه از سنگ می شود و اینگونه سرنوشت، ردّپایی عمیق بر پیشانی آنهایی که ماندند و سعادت نداشتند نقش می زند.

کاش می شد من به جای تو می رفتم

در نگاهم خیره شدی ... کمی بغض در چشمانت پیدا بود... اما تو... گفتی دیگر بس است این زندگی.... دیگر خسته بودی ... از من و با من بودن ... ازتمام نگاه هایم ... دیگر از من دل بریده بودی نمیتوانستم باور کنم.. بی تکیه گاهی ر ا ... نبودن ان دستان پر مهر و محبت را ... نبودن ان چشمان زیبا را... نمیدانستم نبودنت را ... چه چیز را باید باور کنم... ازدست دادن عشق را...از دست دادن کسی که عمری عاشقانه مثل بت میپرستیتمش.... یا ... فقط میدانستم من شکسته شدم... باختم... درزندگی...در رویا... حتی ت و خیال خام بچه گانه ام...دیگر امیدی نیست دستانم تنهاست.... جسمم بی تکیه گاه ست... اما چگونه باور کنم... مرگم را... بی تو بودن را... خودکشی زندگی ام را...چگونه باور کنم... بغض نگاهت را...چگونه باور کنم... رفتن بی بهانه ات را...چگونه باور کنم... چگونه باور کنم جدایی را...ان انتظارتلخ را... ان دور شدن نگاهمان...دستانمان... حتی دور شدن قلب و احساسمان....من چگونه باور کنم دیگردستی نیست که دستانم را از منجلاب زندگی بیرون کشد... چگونه باور کنم که دیگر ان نگاه عاشقانه نیست که بدرقه ی راه زندگی ام باشد... اه ای خدایم چگونه باور کنم که تنهایم و تنهاییی قسمت من است.... تو بگو... ای خدایم چگونه باورکنم.............................. .

 

چقدر سخته وقتي كه دلت ميخواد سرت  باز  به ديواری تكيه بدی

 همون ديواری باشه كه يك بار زيرآوار غرورش له شدی 

چقدر سخته تو خيالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی

ديديش هيچ چيزی نتونی بگی جز سلام

چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشك گونه هات رو

خيس كنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوزم دوستش داری 

چقدر سخته تو چشمای كسي كه تمام عشقت رو ازت دزديد و به

 و به جای اينكه  يه زخم هميشگی به قلبت هديه داد زل بزنی

 لبريز كينه و نفرت بشی حس كنی كه هنوزم دوستش داری

چقدر سخته گل آرزوهات رو تو باغ ديگری ببينی و هزار بار تو خودت

 بشكنی و اون وقت آروم زير لب بگی :

گل من باغچه نو مبارك

تویی که همه این وبلاگ و واسه تو می نویسم.

امیدوارم یه روز همه ی این اتفاق ها تموم شه...

امروز از ته دلم نیت کردم و فال گرفتم...خیلی خوب بود!

امیدوار امیدوارم...

 

 

می نویسم برای یه دوست:

نمی دونم تا کی این بی وفایی ها می خواد ادامه پیدا کنه؟

ولی میدونم که خدا هوای این دلای شکسته رو خوب داره!!!!!

فقط به خدا توکل کن...

هیچ نامردی ای بی جواب نمی مونه دوست من!

اینو مطمئن باش...

 

چقدر سخته که بفهمی اونی که همیشه بهش تکیه می کردی عوض شده !

دیگه مثل قبل نیست !

کسی رو که همه چیزمو بهش می گفتم...از همه چیز زندگیم با خبر بود...دیگه نیست...واسه من اون دیگه مرد !

یعنی دیگه روش هیچ حسابی باز نمی کنم !!!

خیلی خیلی خیلی دلم واست تنگ شده...

چند روز پیش توی یه کتاب خوندم:

اگر میخواهی در برابر چیزی زیاد اذیت نشی و ضربه نخوری مقاومت نکن....خودت را رها کن...در جهت همان نیرو!!!

من هم الان همین کار را کرده ام...!!!

 

وقتی یه رابطه ای داره تموم میشه همیشه اونی که کمتر عاشقه  بهتر حرف میزنه!!!

    وقتی با تو و بی تو بی قرارم

بگو چگونه می شود در کنارم باشی واز من دور؟

بگو چگونه ست که با وجود این همه فاصله هنوز کسی را نیافته ام جایگزینت کنم؟!

بگو چگونه ست که دردو درمانم تویی؟

گفتی رهایم کن،اما دریغ!

مگر عهد عاشقان شکستنی ست؟!

        اگه قسمت نبود چرا تو موندی  خدا چرا ما رو بهم رسوندی؟

اگه می دونستی یه روزی می ری چرا روزا تا اینجا کشوندی....؟

اگه در حق تو خوبی نکردم بدون که خالی بود دستای سردم

ولی من در عوض هر چی که بودم با احساسات تو بازی نکردم

اگر چه می دونم دوسم نداری به هر در می زنم تنهام نذاری

اگر پای کسی هم در میونه بذار اسمت اقلا روم بمونه!!!

اگه تصمیم رفتن رو گرفتی ببخش اگه پشیمونت نکردم

آره من واسه تو کم بودم اما با احساسات تو بازی نکردم!!!

دلم بدجوری گرفته..هر طرف که نگاه ميکنم تو رو ميبينم.. عطرتو حس ميکنم و صداتو ميشنوم..اما تو هيچ وقت نيستی... ميترسم دستاتو تو دستم بگيرم..ميترسم بلور انگشتاتو بشکنم... می ترسم تو هم مثل من بوی تنهايی و غربت بگيری.. می ترسم اين بغض هزار ساله به تو هم سرايت کنه... من از مرگ نمی ترسم از رفتن تو می ترسم.. می ترسم تو بری و من نميرم! می ترسم بدون تو زنده بمونم دلم گرفته...!! مثل تموم شبهايی که گذشت..!! مثل تموم شبهايی که بدون تو خواهند اومد...!! روزگارم از شبهای بی ستاره تو هم تيره تر شده.. تنها يادت هست که اميدسپيده ای هرگز نيومده رو تو دلم زنده نگه ميداره...ديگه زير بارون خيس نميشم..!! ياد اون چتری که بالای سرم گرفتی تا ابد با منه.. من و ببخش که هنوز ازت پرم ..که هنوز نميتونم ازت دل ببرم.. راستی تا حالا شده اون قدر دلت برای کسی تنگ بشه که با شنيدن اسمش هم بغض گلوتو بگيره؟؟ تا به حال شده اون قدر بخوای برای يه نفر بميری  که از زنده بودنت هم خسته بشی؟؟ يا شده دلت بخواد زمين و زمان متوقف بشن تا نگاهی که به تو خيره شده لحظه ای بيشتر باقی بمونه؟؟ميدونی... من عاشقم چون فقط يه بار تو دلم زلزله اومد اما از زلزله بم هم مخرب تر.. چون هميشه قلبم واسه يه نفر زد (واسه تو)...ميدونی... تو هيچ وقت نتونستی ذهنمو بخونی..اشکمو ببينی.. صدامو نشنيدی..صدايی که خودت خفش کردی.. صدايی که يه روز بهت ميگفت دوست دارم عشق من پاک بود..عشق من با عشقای حالا فرق داشت وقتی ميگفتم دوست دارم با بند بند وجودم ميگفتم.. اما هيچ وقت نفهميدی.. اما بازم ميخوام از تو بنويسم ..ميدونی چرا؟؟ چون اول و اخر لحظه هام تويی... بذار هميشه پريشونت بمونم ميذاری که ؟؟ تو رو خدا اینم ازم نگیر من میمیرم...........

امشب دلم گرفته امشب می خوام بنویسم می خوام بگم می خوام حرفهایی که تو دلم عقده شده بگم ولی نمی دونم از کجا بگم و چه جوری بگم از نامردی روزگار بگم یا از بخت و اقبال بد خودم بگم یا ... کاش ما آدمها انقدر انصاف داشتیم تا زود قضاوت نکنیم و به طرف مقابلمون یه فرصت می دادیم تا بتونه حرف خودشو بزنه چرا ما همه اش فکر می کنیم کار خودمون درسته و کار بقیه اشتباه ! چرا نباید کمی از غرورمون کم کنیم و قبول کنیم که ما هم بعضی وقتا اشتباه می کنیم چرا وقتی عصبی می شیم تمام پل های پشت سرمونو خراب می کنیم و دیگه راه بازگشتی برای خودمون نمی ذاریم و باعث بشیم که هم زندگی خودمون و هم زندگی کسی که دوستش داریم نابود بشه . چرا باید بعضی وقتا به کسایی اطمینان کنیم که به ظاهر دوستمون هستن ولی در باطن دارن زندگیمونو خراب می کنن ولی ما فکر می کنیم تمام حرفهاشون به صلاح خودمونه و این اطمینان کاذب باعث بشه که کسی رو که زمانی دوست داشتیمو از دست بدیم و زندگی اونو تباه کنیم و بریم دنبال کسه دیگه ای این واقعا انصافه؟ دنیای ما آدمها رو مشغول ساخته تا بتونیم اینقدر در حق هم بی مرفتی کنیم که بتونیم میزان انسانیت خودمون رو ثابت کنیم ولی حیف که اینقدر فهم ما کم هست که انسانیت را در همین می بینیم و لذت محبت عمیق را با محبت به وسعت نور خوشید را با محبت تاریکی مثل نور ماه عوض می کنیم ولی نمی دونیم که یه روز مشتی خاک تیره و خشن مارو در آغوش می گیرد و این آغوش گرم زود گذر را از یاد می بریم و باید یا دستانی که هر ساعت گرمی یک به ظاهر انسان را لمس می کرد با سردی مشتی خاک که مارا پناه داده عوض کنیم . اینا حرف های دلم بود که مدتی بود توی دلم سنگی می کرد . این حرفارو واسه کسی نوشتم که امیدوارم یه روزی گذرش توی وبلاگ من بخوره و بدونه چه کرده با دل من . امیدوارم درک کنه ! و امیدوارم یه روزی هم درک کنه که من .... .

 کسی را که دوست داری آزادش بگذار !!! اگر قسمت تو باشد ٬ برمی گردد و گرنه ..... بدان که از اول قسمت تو نبوده است.

 

دلم گرفته میخوام بنویسم که شاید یه کم از کوله باره غم هام کم شه

میدونی رسم زمونه چیه؟:تو چشم میذاری، من قایم میشم .........اما تو یکی دیگه رو پیدا میکنی

برای بدست آوردنت در بازی ‌ِ کودکانه ات نقش‌‌ ِ عروسک را بازی کردم.......

مي گن شباي جمعه شب شروعه، همه اش که نبايد از روز شروع کرد . آخ که من هم يه لحظه ناب مي خوام براي ري استارت شدن

یادت میاد اون قدیما قایم موشک بازی می کردیم ؟ ..... با هم دیگه چشم میذاشتیم .... و میشمردیم تا صد ... تو یواشکی قایم شدی ... بدون اینکه چیزی به من بگی و رد پایی از خودت بذاری ... و من گرگ شدم .... بدون اینکه خیال دریدن داشته باشم ....همه جا به دنبالت میگشتم ... توی کوچه ها و دشت و بیابونها . پشت کوهها و دریا..... و باز شمردم و شمردم ..... این طوری که ما بازی میکنیم .... هیچوقت همدیگرو پیدا نمیکنیم ..... خودت بیا و دوباره شروع کن .... اینبار دیگه هیچ کدوممون گرگ نمیشیم .... هیچ کدوم ....

گاهی با خودم فکر ميکنم گفتن بعضی حرف ها چقدر سخت بود که هيچ وقت نگفتم.... گاهی با خودم فکر می کنم مگه بين من و تو چقدر فاصله بود که هيچ کدوممون نتونستيم این راهو بريم........ گاهی با خودم فکر ميکنم مگه من و تو چقدر ضعيف شده بوديم که این قدر راحت شکستيم...... هر چقدر که فکر می کنم بيشتر نا اميد می شم مثل يه حقيقتی میمونه که انگار هميشه می دونستم و هميشه به خودم گفتم که وجود نداره دلم می خواست این قدر بزرگ و قوی باشی که هميشه بتونی از اشتباهاتت پلی از تجربه بسازی........ .

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته

از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته

یک سینه غزق مستی دارد هوای باران

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم

شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه

باید شود هویدا امشب دلم گرفته

ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو

پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته

گفتی خیال بس کن. فرمایشت متین است

فردا به چشم اما امشب دلم گرفته....

خيلي سخته که بغض داشته باشي ، اما نخواي کسي بفهمه ... خيلي سخته که عزيزترين کست

ازت بخواد فراموشش کني ... خيلي سخته که سالگرد آشنايي با عشقت رو بدون حضور خودش

جشن بگيري ... خيلي سخته که روز تولدت ، همه بهت تبريک بگن ، جز اوني که فکر مي کني

به خاطرش زنده اي ... خيلي سخته که غرورت رو به خاطر يه نفر بشکني ، بعد بفهمي دوست

نداره ... خيلي سخته که همه چيزت رو به خاطر يه نفر از دست بدي ، اما اون بگه : ديگه نمي

خوامت ........

 

هیچ کس اشکی برای من نریخت

هر که با من بود از من میگریخت

چند روزیست حاله من دیدنیست

حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل میزنم

گاه بر حافظ تفاعل میزنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت

یک غزل آمد که حالم را گرفت

گفت:

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه میپنداشتیم.

زیر موج های دریای عشق در حال غرق شدن بودم که تو دست هایم را گرفتی و لبخند زدی.زیر

رگبار اشک های اسمان تو چتر شدی و از درد خیسی حمایتم کردی. زیر توطئه های نامردی تو

مرد شدی ازم دفاع کردی.حالا با این همه موج سنگی اون دست هایت کجاست؟ حالا با این همه

اشک اسیدی چتر زندگیم کجاست؟ حالا با این همه نامردی مرد مدافع کجاست؟ حالا اون همه

دفاعیات کجاست؟ یعنی خواب بود؟......همش سراب بود؟........ چرا باامدنت مانند گرد باد شدی

زندگی غم بارم را تکاندی و با رفتنت مثل نسیم شدی و کور سوی شمع زندگی ام را خاموش

کردی؟حالا چرا به جای انکه بمانی ودست هایم را بگیری من رادر خودت غرق کردی و حالا

من تک و تنها تو سیاهی این روزگار بی رحم گم شدم و دیوانه وار به دنبال کور سوی امیدی از

تو میگردم......... گاهی از دور نوری سوسو میزند. به سویش میدوم . فریاد میزنم تو را

میخوانم . تودر تاریکی به من لبخند میزنی و محو میشوی. حال که میبینم تمامش یک سراب بوده

و کور سویی وجود ندارد......حالا که به آینه ی غبار گرفته ی زندگیم نگاه میکنم جز پوچی

چیزی نمیبینم... پس میتوان گفت که من در تمام زندگی ام با خاطره ها زندگی کردم.... توخیلی

وقت پیش رفته بودی و من انقدر مبهوت تو بودم که نفهمیدم که رفتی......

لبت را بر لبم بگذار           که از این ساغر پر می

 

چنان مستت کنم           که خود دانی قدر مستی را.........

 

با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه،رختخواب خرید ولی خواب نه،ساعت خرید ولی زمان نه، می توان

مقام خرید ولی احترام نه،می توان کتاب خرید ولی دانش نه،دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی

زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه....

به تو حسوديم مي شود...چقدر خوب دستانت را به فاصله عادت داده اي ...  پاهايت رابه رفتن

هاي دور ... لب هايت را  به سکوت ... و خاطره هايت را به فراموشي ... به تو حسوديم مي

شود ... تو که به داشتن قلب سنگي عادت کرده اي ...  يادت هنوز در من باقي است ...  و

صداي قلبم ، طنين گام هاي توست ، که آهسته از من دور مي شود ...      

اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمی دانم....

 اینجا شده پاییز ، آنجا را نمی دانم ....

 اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمی دانم.....

 ای کاش امتداد لحظه ها تکرار همیشه با تو بودن بود ....

 تقدیم به تو که نمی دانم در خاطرت می مانم یا برایت خاطره می شوم....

شاید سالها بعد

                    در گذرجاده ها

 بی تفاوت از کنار هم بگذریم و بگوییم:

                                         آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود...

يك روز تو دنيا تو رو مي بوسم

فوقش خدا منو مي بره جهنم... فوقش مي شم يك ابليس...؟!

بعد خدا به خاطر اينكه يك تو رو بوسيده مي بردت جهنم...؟!

و من اونجا مي گردم و پيدات مي كنم...و...

دور از چشم خدا تو رو مي بوسم و مي بوسم و مي بوسم...

واي خداي من... چه بهشتي بشه جهنم...؟!

مي بوسمت عسلم!!