دل من تنها بود و با هیچ کسی کاری نداشت

با همه تنهائیاش هیچ غم و بیماری نداشت

کوچیک و ساده بود اما خوش و خرم می تپید

همه دنیا رو پر از شادی و خوشبختی می دید

تا یه روز یه قلب دیگه اومد و با خنده هاش

دلمو برد با خودش به کلبۀ آرزو هاش

دل من خیال می کرد تنهائیاش تموم شده

با یه قلب مهربون همدل و همزبون شده

اما بیچاره دلم از آخرش خبر نداشت

نمی دونست که زمونه چی سر راهش گذاشت

نمی دونست که یه روز قراره پژمرده بشه

خسته و بی رمق و بی حال و افسرده بشه

نمی دونست که یه روز قرار قربونی بشه

هدف تیر دل یه دشمن خونی بشه

گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که ھوس می کردم سر سنگینم راکه پر از دغدغھ ی دیروز بود و ھراس فردا ،بر شانه ھای صبورت بگذارم و آرام برایت بگویم و بگریم ، در آن لحظات شانه ھای تو کجا بود

 

 گفت: عزیز تر از ھر چه ھست ، تو نه تنھا در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه ھستی .

 

من ھمچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم .

 

گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن ھمه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم ؟

 

گفت : عزیزتر از ھر چه ھست ، اشک تنھا قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند ،اشکھایت به من رسید

 

و من یکی یکی بر زنگارھای روحت ر یختم تا باز ھم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان ، چرا که تنھا اینگونه می شود تا ھمیشه شاد بود .

 

گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راھم گذاشته بودی ؟

 

گفت : بارھا صدایت کردم ، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی ، تو ھرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود ،که عزیز از ھر چه ھست از این راه نرو که به ناکجاآباد ھم نخواھی رسید .

 

گفتم : پس چرا آن ھمه درد در دلم انباشتی ؟

 

گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، پناھت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ،

 

بارھا گل برایت فرستادم ، کلامی نگفتی ، می خواستم برایم بگویی .آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد  که تو تنھا اینگونه شد که صدایم کردی .

 

گفتم : پس چرا ھمان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی ؟

 

گفت : اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم ، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر ، من اگر می دانستم تو بعد از علاج درد ھم بر خدا گفتن اصرار می کنی ھمان بار اول شفایت می دادم .

 

خدایا!

دلم می خواهد شبیه بی کس ترین آدمهای روی زمین باشم

شبیه آدمهایی که جز تو یاوری ندارند

از عظمت مهربانیت در حیرتم

چگونه به من محبت میکنی

در حالی که در سرزمین وجودم فصل سرد شیطانی حاکم است.

خدایا!

سجده میکنم در برابرت که اینقدر در برابر من و گناهان من صبوری

کمکم کن تا این مهربانی هایت را درک کنم

 

تو آمدی پاییز دلم بهار شد، کویر دلم گلستان شد.

وقتی تو آمدی قلب شکسته ام پر از عشق شد، زندگی ام پر از طراوت و تازگی شد

تو مانند بارانی بر روی من باریدی و تن خسته و غم زده مرا پر از طراوت عشق کردی

تو مانند گلی در باغچه قلبم روییدی و قلب سوخته مرا تبدیل به گلستان عاشقی کردی

  مانند مهتابی بر آسمان دلم تابیدی و دل تاریک مرا پر از نور عشق خودت کردی

تو با گرمای وجودت زمستان سرد دلم را گرم گرم کردی

وقتی تو آمدی احساس میکردم دنیا مال من است چون تو دنیای منی

وقتی تو آمدی خوشبختی را با تمام وجود حس میکردم چون تو همان امید زندگی منی

تو که آمدی مرغ عشقی که در باغ دلم نشسته بود آواز عاشقانه اش را شروع به خواندن کرد

تو که آمدی گذشته های تلخم را همه از صحنه دلم سوزاندم و همه را از یاد بردم.

تو که آمدی تمام خاطرات گذشته را  در دفتر دلم سوزاندم، و همه را از صندوقچه قلبم بیرون ریختم و از یادم بردم!

 

خسته ام اما نه آنقدرکه نتوانم تو را دوست داشته باشم
و از کنارنفس های گرمت بی اعتنا بگذرم.
اگرشوق رسیدن به دستهایت نبود،هیچ گاه آغوشم را نمی گشودم
واگر صدای گوشنواز تو نبود ازگوشه تنهایی بیرون نمی آمدم.
اگر شوق دیدن چشم هایت نبود هیچ گاه پلک هایم را بیدارنمی کرد
و اگر نسیم حرفهایت نمی وزید،معنای جهانرا نمی فهمیدم...


 

آرزوي من اينست که دو روز طولاني درکنار تو باشم فارغ از پشيماني
آرزوي من اينست يا شوي فراموشم يا که مثل غم هرشب گيرمت درآغوشم
آرزوي من اينست که تو مثل يک سايه سر پناه من باشي لحظه تر گريه
آرزوي من اينست نرم و عاشق و ساده همسفر شوي با من درسکوت يک جاده
آرزوي من اينست هستي تو من باشم لحظه هاي هوشياري مستي تو من باشم
آرزوي من اينست توغزال من باشي تک ستاره روشن در خيال من باشي
آرزوي من اينست درشبي پرازرويا  پيش ماه و تو باشم لحظه اي لب دريا
آرزوي من اينست ازسفر نگويي تو تو هم آرزويي کن اوج آرزويي تو
آرزوي من اينست مثل ليلي و مجنون پيروي کنيم ازعشق اين جنون بي قانون

آرزوي من اينست زير سقف اين دنيامن براي تو باشم تو براي من تنها

یعنی هیچ کس پیدا نمی شه به حرفام گوش بده کمکم کنه

خدا کجایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

چرا کمکم نمی کنی

صدامو می شنوی

خسته ام خیلی خسته

کمکم کن

کمکم کن ........................................................

 

 

 

 

 چرا همیشه اونایی که من دوسشون دارم هم دست نیافتنی هستن هم مغرور ! ااااااااای خدا ! اینم سلیقس دادی به من ؟! ولی خدا وکیلی ادمای مغرور خیلی جذابن ...................

با تمام وجود گناه کردم و در تکرار آن اصرار!

 اما!

 نه نعمتش را از ما گرفت، نه گناهان ما را فاش کرد!

 اگر اطاعتش را کنيم چه مي کند؟

میگن چرا اینقدر به فکرشی؟
سكوت میكنم


میگن چرا میذاری هركاری دلش میخواد بكنه؟
سكوت میكنم


میگن چراوقتی از پیشت میره ناراحت میشی؟
سكوت میكنم


میگن چرا اگه بهت توجه نكنه ازش دلخور میشی؟
سكوت میكنم


میگن چرا وقتی میره با یكی دیگه اشك میریزی؟
سكوت میكنم


میگن چرا تموم لحظاتتو درحسرت با اون بودن خراب میكنی؟
سكوت میكنم


میگن چرا همش به یاد خاطرات گذشته با اون غصه میخوری؟
سكوت میكنم


میگن چرا همه كاراشو زیر نظر داری؟
سكوت میكنم


میگن چرا ازهمه بریدی و چسبیدی به كسی كه واست از یه نفر نمیگذره؟
سكوت میكنم


میگن چرا حاضر نیستی به اون بگی كه همیشه دلتو شكسته؟
سكوت میكنم


میگن چرا واسش هر كاری میكنی در حالی كه میدونی دوستت نداره؟
سكوت میكنم


میگن چرا در برابر توهین و مسخره كردنش سكوت میكنی؟
چرا؟
چرا؟
چرا؟
و من با تمام وجود فــــریاد میزنم: چون

دوستش دارم

این روزا یجوریه برام ..... با خودم رودبایستی دارم ..... تکلیفم برا خودم مشخص نیست ....
غرورم بهم میگه فلانی من دارم اینجا زیر دست و پای دلت له میشم ! عقلم میگه منو بردی زیر دست و منو کردی فرمانبردار دلت ! دلم داره نفسای آخرش رو میزنه ولی بازم دست بردار نیست .... خودم این وسط گیر کردم .... غرورم ... عقلم .... احساسم .... آیندم ! .... آیندم هیچی بهم نمیگه ! سردرگم مونده با این رفتارای من که قراره چی براش رقم بخوره میدونم که از دست من دلخوره...... داره اذیت میشه!

این روزا هم اصلا حالم خوب نیست، حوصله هیچ چیزی رو ندارم ، دلم خیلی گرفته مثل آسمون دلم میخواد تا میتونم اشک بریزم و ببارم، اما توانایی اشک ریختن هم ندارم.
میدونم امروزم مثل روزای گذشته انتظار بی فایدس ، پس بهتره برم بخوابم.دیگه چیزی واسه گفتن ندارم
فقط یه چیز!!!
خدا کنه خوابم ببره...
 

سلام خدای مهربونم


خدای مهربانم

میدونم که همه چیزو میدونی !....

میدونم که از اولین جمله ای که نوشتم حتی اگر نمینوشتم تو تا ته همه ی حرفامو میدونستی

اما مینویسم تا روزی که دوباره شاد شدم بیام و بخونم و بفهمم که این لحظه چقدر ناراحت بودم

خدای من تمام غم عالم رو سرم هوار شده

مشکلاتم از شمارش انگشتام به در شده

انقدر مشکل دارم که هر لحظه ممکنه از غم و غصه و ناراحتی قلبم ایست کنه و بمیرم

مگر تو از من نخواستي در خانه ات بيام با تو راز و نياز كنم نيازهايم را به تو بگويم
 
 اما چرا وقتي مي آيم جوابم رو نمي دي ؟!

ولي مي دونم اگه تو گفتي بيا (ادعوني استجب لكم) از اون طرف مي دوني
 
 اگه زود جوابم و بدي زود رهايت مي كنم مي روم رد كارم

دوست داشتي بنده ات بيشتر در خونت بمونه گفتي بزار يه كمي معطلش كنم تا بيشتر باهاش باشم .

گفتي بزار كمي بيشتر از بودن با من فيض ببره .

آخه گاهي ما جايگاه با تو بودن رو درك نمي كنيم اين تو هستي كه به ما ياد ميدهي

همین الان خیلی دلم گرفت


خدایا چرا اینقدر دنیای ما رو به سردی میره


اگر صادقانه صحبت کنیم میگن داری خودت رو لوس میکنی


داری ریا میکنی


اگر خودمونی باشیم میگن جنبه نداری میگن در شأن تو نیست


قربونت برم خدا چقدر غریبی رو زمین

دلم برات گرفت خدا


ناراحتم چرا اینقدر دلتنگم برای تنهاییم


برای دلم برای غربتم


دیدم تو از من غریب تری


امروز دلم بد جوری گرفته



خراب خرابم

 


ای خدا دلم خیلی گرفته دلم خیلی تنگه دارم از دوری عشقم که منو ...دیوونه می شم
خدایا انگار غم واسه همیشه توی قلب من خونه کرده

ای خدا خدای خوب و مهربونم ما رو ببخش من که غیر از تو کسی رو ندارم تا براش درد دل کنم خدا جون همه ی ادمها ارزوهایی دارن که واسه رسیدن به ارزوشون تلاش می کنن اما من نمی تونم هیچ کاری بکنم غیر از دعا کردن و از تو خواستن ای خدا کمکم کن


می دونم من ناشکرترینم.من حق هیچ چیز رو بجا نیووردم.اما انقدر روحم خستس انقدر تاریکه که امیدوارم دلت برام بسوزه و یبار دیگه دستم رو بگیری.


این منم.همونی که یه روز همه چیزش تو بودی.

حالا دیگه به درد خودمم نمی خورم.
خدایا می دونم بیشتر از هر کس دیگه ای از احوالاتم آگاهی ، می دونی که چقدر حالم بده ، می دونی که

چقدراین  امروزا ... ، خدایا به هر کسی امروز پناه میبرم منو میرنجونه ، انقدر دلم شکسته که ....

خدایا تو که نمی خوای من تنهای ، غریب ، دلشکسته رو ناامید کنی ، خب اگه ناامیدم کنی من الان چی کار

کنم ، با مشکلم چطوری کنار بیام ، خدایا...

خدایا بازم مثل همیشه در خونت رو به روم باز کن ، کس دیگه ای رو ندارم ...نذار نا امید برگردم.

یه دنیا دلم گرفته از این روزها که همسفرشون شده اشک و غم... نمیدونم از کی شروع شد این همه اتفاق؟؟؟ کی غم شد همسفر من ؟؟؟؟  مدتهاست که توی نوشته هام توی زندگیم هیچ نشونی از فریبا سابق از خودم نیست نمیتونم خودم را پیدا کنم انگار که ذوب شدم تو غم ٫ اشک ٫شادی و لبخند اطرافیان شاید هم اطرافم من خودم را گم کردم با خودم بیگانه شدم چی شد؟؟؟؟ کدوم طوفان وزید که لبخند هام ٫شیطنت هام و گرمی نگاهم رو برد همه شاکی هستند همه انتظار دارن من غم هاشون رو درک کنم ....دوستام انتظار دارن که بخندم اما ....اما خیلی سخته   کاشکی یکی بود اینا رو واسش میگفتم چیزایی که داره به گلوم فشار میده و خفه ام میکنه چیزایی که اهو رو به گریه وادار میکنه چشمام و قلبم را سوزش میده افسوس که قصه مادربزرگ درسته همیشه یکی بود یکی نبود....... میخوام داد بزنم اما میترسم کاشکی داد زدن بلد بودم چرا هیچ وقت داد نزدم ؟؟؟ چرا همیشه سکوت کردم نسبت به همه چیز همه میگن خیلی سخته داد زدن ...اما سهم من از زندگی همیشه سکوت بوده همیشه ....نه شایدم سهمم نبوده تصمیم و خواسته ی خودم سکوت بوده ... خیلی چیزا عوض شده دیگه توی این شب های لعنتی نه شوقی واسه نوشتن هست نه رغبتی هست برم کنار پنجره و ریزش بارو نرو به تماشا بشینم منی که عاشق راه رفتن تو بارون بودم منی که از بوی بارون به پرواز در می امدم حالا حتی به خودم زحمت نگاه کردن از پشت پنجره  را نمیدم

برای خنده های زندگیم  نیازه که بهایی پرداخت شه  شاید اون بها همین غمه که لونه کرده روی زندگی من .... 

فقط یک جمله: خدا جونم رفیق همه لحظه هام نذار قلبم٫چشمام٫لبهام  بشه غمکده.... تنهام نذار تو شادی ها با من بودی تو غم هامم بامن بمون تا بتونم مبارزگر قوی تری باشم نذار دنیا اشکامو ببینه نذار بفهمه که دارم کم میارم با من بمون تا دوباره بشم همون فریبای تیز پا استوار و محکم همانند قبل..

از این که پیشم هستی ممنونم خدا

 

وقتي احساس نا تواني در دوست داشتن مي كنی
وقتي احساس بي لياقتي مي كنی
وقتي احساس مي كني كسي نمي تونه درد ها تو التيام ببخشه
به ياد داشته باش دوست من
خدا مي تونه

پشت کدامين لحظه بن بست جا ماندی تا ببيني دختری اينجا می خواست در تنهايی خويش آسمانش را باتو قسمت کند؟؟؟؟
وسعت آسمان تو آنقدر بزرگ بود که حتی تجسم آسمان کوچک من در آن گم شد....

هيچ کس ندانست در بی پناهی شبهای بی ستاره ام
چقدر  قلبم پر از ستاره و دوستت دارم بود.....

و من چقدر بر حقيقی بودنش برخود ميباليدم....

اما..............
شايد که ديگر مهم نيست
که از تو گلايه کنم...... ديگر از خدايم هم نخواهم پرسيد

که چرا سهم من از اين همه سکوت و گذشت و عشقی بی آلايش

چيزی جز سركوب غرور سنگسار احساس و منطقهای بي دليل نبود؟

من ميروم تا در پس ستارگان خاموش خويش گم شوم
بی آنکه تو را در آسمان کوچکم گم کنم.......
و ديگر هرگز از تو نخواهم پرسيد که چــــــــــــرا وسعت آسمان تو آنقدر بزرگ بود که حتی تجسم آسمان کوچک من در آن گم شد ...؟؟؟؟؟؟؟؟
ساغر خوشبختی نتونست برام جام خوشبختی رو به ارمغان بیاره ...فقط تونست بهم
ثابت کنه که چقدر اشتباه فکر می کردم ... کی ميدونه پشت اين پيچ چه چيزی در انتظارشه ...بيايين با هم صادق باشيم ...عشق واژه بزرگيه ...و معنای بزرگتری هم داره ...ما اينو فراموش کرديم ...

دلم می خواست بهانه ای باشی برای فراموش کردن همه چیز

اما حالا دلم می خوام بهانه ای باشد برای فراموشی تو...........