و تو اي انسان چه ناسپاس و سركش هستي
و چقدر ضعيف و فراموش كار!
من هيچ وقت عادت به گلايه ندارم چون بزرگ هستم و بزرگان كوچك نمي شوند ، من كارم بخشش است و محبت و اين كوچك ها هستند كه دائم گلايه مي كنند.
ولي آيا تا بحال به اين فكر كرده ايي كه چقدر قلب مرا آزرده اي ؟؟
اي انسانس ناسپاس در آن لحظه كه در وجود تو دميدم و روحم را به تو دادم غرق شوق بودم ، واقعاً كه چه لحظه اي بود آن لحظه روحاني و چه معجزه بزرگي بود؟
راستي مي داني شوق چيست؟
بالاترين درجه شوق خود را در عدد بينهايت ضرب كن ، تا بداني چه شوقي داشتم
لحظه اي كه زبان باز كردي از شوق گريستم و اشك خود را مخفي نمودم و به خود آفرين گفتم بخاطر خلقتم و چه خلقت نيكويي بود .
منتظر شدم تا ببينم چطور در حضور فرشتگان مرا سر افراز مي كني و من مي توانم بادي بر غبغ اندازم و با افتخار تو را به رخ كشم و از اين طريق درسي دهم بر فرشتگان .
ولي تو............
ياد دارم زماني كه شيطان تو را فريب داد و با كنايه پوزخندي بر فرشتگانم زد . كه ديديد كه اين انسان چه ناسپاس است ؟
و چقدر متعجب شدم از تو ، براستي در وجود شيطان چه ديدي ؟
تو تيكه اي از روح مني تو توانايي زيادي داري ، تو احسن الخالقيني ، تو بي همتايي بگذريم....
در آن زمان كه با هزاران شوق به دنبال رفع مشكل تو بودم و بارها به فرشتگان دستور دادم به ياري تو بيايند تو به چه مي انديشيدي ؟
و همين كه نعمتم و بخششم را بر تو كامل نمودم تو فراموش كردي. آري تو بسيار فراموش كاري.
سرمست از غرور در حالت عيش فقط به لذت انديشيدي و در صورتيكه من در آن لحظه فرشتگان را فراخوانده بودم و با غرور تو را نشان مي دادم و منتظر تشكر از جانب تو بودم!!!!!!
صبح تا شام به يك چيز فكر كردم كه چه كنم تا تو راحت باشي؟ و تو هيچ وقت اين نكته را درك نكردي.
تورا خلق كردم و بارها گفتم كه منم خداي جهان منم آفريننده و خالق بزرگ ، منم كه اين دنياي عظيم را در 6 روز آفريدم
و تو به جاي اينكه از من بخواهي از خلق خدا خواستي.
و من بواسطه اين كه تو را دوست دارم ، توسط خلق خدا با شوق فراوان به تو دادم آنچه كه مي خواستي.
حتي يك لحظه نفس كشيدنت را فراموش نكردم.
در پايان روز احساس كردم خسته ايي ، خواب را بر تو مستولي گردانيدم و زماني كه به خواب رفتي من بدنبال روزي براي فرداي تو بودم و مي توانستم بيدارت نكنم و روحم را پس بگيرم ولي چون به تو اطمينان داشتم باز به تو فرصت دادم و چه بسا بارها اين فرصت را به تو دادم و تو اي انسان چه راحت از كنار اين فرصت ها گذشتي.
به فرشتگان همراهت دستوردادم پلك نزنند و دستت را بگيرند و مراقب تو باشند و تو چه ناسپاس دستت را از دست فرشته من با سرعت كشيدي و به دنبال كار خويش رفتي ، يكبار فرياد زدم اي انسان غاقل ، نرو و بايست و تو گوش ندادي و بواسطه معجزاتم جلوي تو را گرفتم و تو گلايه كردي و باز نفهميدي .
به راستي چه مانده بود براي تو انجام دهم كه انجام نداده باشم
به ياد بيار چه كردم از خاك و آب گنديده ؟
به ياد بيار چه قولي دادم كه ديگر طوفاني نياورم ؟
و باز بگذريم...................................
مي خواهم برايت در دل كنم
يك روز نزديك غروب دلم برايت تنگ شد ، عيمقاً به تو نگاه كردم و تو حواست نبود
بركت هايم را در وجود تو شمردم ، عددي بود بينهايت ، به خود باليدم بلند فرياد زدم آفرين بر تو با اين خلقتي كه داشتي و غرق در اعجاب محبتم شدم و به اين صورت خود مشوقي براي خود بودم
به راستي كه چقدر من بزرگ و بخشنده ام
و اي انسان خوشابحالت ، خوشابحالت كه هنوز بزرگي خود را درك نكرده اي و اگر مي دانستي كه چقدر بزرگ هستي در جا مي مردي!!!!!!!!!!!!!!!!
تو تيكه اي از روح من هستي ، تو قسمتي از توانايي من هستي ، تو مي تواني خلق كني و خوشابحالت كه نمي داني ، راستي يكي از محبت هاي من به تو همين ندانستن توست ،
تصور كن كه بداني كه مي تواني خلق كني و خالق شوي و تصور كن كه ذاتاً بخشنده باشي ، ولي تا به كي مي تواني ببخشي ..............
و اگر مي بخشيدي و ناسپاسي مي ديدي چه مي كردي؟؟؟؟
دلم نيامد كه بيشتر تو را بخشنده سازم چون تو مثل من طاقت نداري
و اين نيز از بزرگي من هست .
و اي انسان ناسپاس بارها ديدم كه از مردم انتظار محبت داري و به خاطر شاكر نبودن آنها آزرده شدي تصور كن هزاران برابر ديگر محبت مي كردي و كسي تو را شاكر نبود ، براستي چه مي كردي ؟
مي تواني مرا درك كني يا نه!!!!!!!
وقتي نام تو را به زبان مي آورم قلبم سر مي شود اي انسان دوست دارم بفهمي كه چه مي گويم ، من عاشق تو هستم و تو به من حتي فكر هم نمي كني
لطفا ً كمي فكر كن
نظررررررررررررررررررررر
یادتون نره.