هنوز عاشقم با اينکه عشق برام يه کابوسه . . . هنوز عاشقم با وجود اينکه عشق برام يه شکنجه است . . . عاشق موندم چون با خودم قسم خورده ام که عاشق بمونم . . . با اينکه عشق يه بازيه من اين بازي رو دوست دارم . . . شايد هم بازيه من تا اخرش نموند ولي من تا آخرش هستم . . . با اينکه عشق زود گذره ولي من گذر اين لحظه ها رو دوست دارم چون مي دونم زندگي و عمر زود تر از عشق به پايان مي رسه. . . صادق باش اي عشق جاودان . . . لايق باش . . . لايق اين دل پر از درد من باش مي دونم که تو لايقي . . . مي دونم که صداقت دل تو اونقدر هست که دل پر از فروغ منو شرمنده پاکي کنه . . . بمون با من . . . بمون چون دوستت دارم بيشتر از اوني که فکر کني . . . يا تو قصه ها بخوني . . . بايد به حرف اونايي که مي گن عشق براشون بي معناست بي توجه بود . . . عشق تو اين دور و زمونه نيست ولي من بهش اعتقاد دارم بزار فکر کنن ديوونه ام...............
خدایا...........
خدايا فقط تو را مي خواهم.....باور کرده ام که فقط تويي سنگ صبور حرف هايم
مي ترسم از اينکه بگم دوسش دارم...اون نمي دونه که با دل من چه کرده...نمي دونه که دلي رو اسير خودش کرده
هنوز در باورم نيست که دل به اون دادم و اون شده همه هستي ام
روز هاي اول آشنايي را بياد مياورم آمدنش زيبا بود ...آنقدر زيبا حرف مي زد که به راحتي دل به او باختم و او شد اولين عشقم در زندگي
بارالها گويي تو تمام زيبايي هاي عالم را در چهره و کلام او نهاده بودي
واين گونه مرا اسير او کردي و دل کندن از او شد برايم محال و داشتنش بزرگترين ارزويم در زندگي
حالا که عاشقش شدم تو بگو چه کنم که تنهايم نگذارد....خدايا امشب به تو مي گويم چون تو تنها مونس تنهايي هايم هستي..
چگونه بگويم بدون او مي ميرم....او رفته و در باورم نيست نبودنش...
خود خوب مي دانم او مرا کودکي فرض کرد که نمي داند عشق چيست و براي عاشقي حرمتي قائل نمي باشد
مرا به بازي گرفت يا شايد....نمي دانم.....دگر هيچ نمي داني.. اعتراف مي کنم نفسم به بودن او وابسته است
بعد رفتن او دگر اين نفس را هم نمي خواهم....حال تو بگو چه کنم ؟
باران ای خاطره انگیزترین خاطره ها بیا
...نه میل مسجد و میخانه دارم...
اَللّهُمَّ اَدْخِلْ عَلى اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ
خدايا بفرست بر خفتگان در گور نشاط و سرور
اَللّهُمَّ اَغْنِ كُلَّ فَقيرٍ اَللّهُمَّ اَشْبِعْ كُلَّ جايِعٍ اَللّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيانٍ
خدايا دارا كن هر ندارى را خدايا سير كن هر گرسنه اى را خدايا بپوشان هر برهنه را
اَللّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدينٍ اَللّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ اَللّهُمَّ رُدَّ
خدايا ادا كن قرض هر قرضدارى را خدايا بگشا اندوه هر غمزده را خدايا به وطن بازگردان هر
كُلَّ غَريبٍ اَللّهُمَّ فُكَّ كُلَّ اَسيرٍ اَللّهُمَّ اَصْلِحْ كُلَّ فاسِدٍ مِنْ اُمُورِ
دور از وطنى را خدايا آزاد كن هر اسيرى را خدايا اصلاح كن هر فسادى را از كار
الْمُسْلِمينَ اَللّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَريضٍ اَللّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنا بِغِناكَ اَللّهُمَّ
مسلمين خدايا درمان كن هر بيمارى را خدايا ببند رخنه فقر ما را به وسيله دارائى خود خدايا
غَيِّرْ سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِكَ اَللّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَاَغْنِنا مِنَ
بدى حال ما را بخوبى حال خودت مبدل كن خدايا ادا كن از ما قرض و بدهيمان را و بى نيازمان كن از
الْفَقْرِ اِنَّكَ عَلى كُلِّشَىءٍ قَديرٌ
طاعات قبول التماس دعا
به کدامین گناه ناکرده.. تازیانه ام می زنی
به حقیقت که هویتت را
دیر زمان ایست که در زیر پای رهگذران
به عرضه نهاده ای
نقابت را بردار...
زیر پایم را زود خالی کردی
مجالی می خواستم اندک ... به اندازه یک نفس ..
این نگاهت چیست ؟
سلام پر مهرت را باور کنم... یا پاشیدن نمکت را؟
خنجر را دستت دادم و گفتم
پشت سر من حرکت کن و مواظبم باش
اندکی بعد خنجری از پشت در قلبم فرو رفت
پشت سرم را نگاه کردم .. کسی جز تو نبود
نمی دانستم تو هم تاب از پشت خنجر زدن را داری
تو گناهکار نیستی !
خنجر را خودم به دستت داده بودم
به یقین که از دیار عابر هرز نگاه آمده ای
شکنجه کن... که برای کشیدن درد مانده ام.. نه برای التیام
نيست اگر براي داشتن دستان تو گريه ام را ميدزدم از غرورم نيست
اگر براي ادعاي جمله اي عاشق خجالت ميكشم از غرورم نيست
اگر غرورم را در پيشگاه حضورت تكه تكه، بر زمين مي سايم باز از
غرورم نيست اگر خنجر نگاهم را در غلاف چشمان آرامت به سجده
ميبرم براي آن است تا بفهمی که چقدر دوستت دارم
که چرا در جاده عشق
پا به پایم نمی آمدی
حتی وقتی آهسته و پیوسته می رفتم.
امروز فهمیدم...
ریگی که درکفشت بود تو را می آزرد!!!
براي تويي كه تنهايي هايم پر از ياد توست
براي تويي كه قلبم منزلگه عشق توست
براي تويي كه احساسم از آن وجود نازنين توست
براي تويي كه تمام هستي ام در عشق تو غرق شد
براي تويي كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است
براي تويي كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردي
براي تويي كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردي
براي تويي كه يك لحظه دوري ات برايم مثل يك قرن است
براي تويي كه سكوتت سخت ترين شكنجه ی من است
گاهی دلم برای باورهای گذشته ام تنگ می شود ...
گاهی دلم برای پاکیهای کودکانه ی قلبم میگیرد ...
گاهی دلم از آنهایی که در این مسیر بی انتها آمدند و رفتند خسته می شود ...
گاهی دلم از کسانی که ناغافل دلم را میشکنند میگیرد ...
......گاهی آرزو میکنم ای کاش ...
دلی نبود تا تنگ شود ...
تا خسته شود ...
تا بشکند