حس پر شدن از یک آدم
بازی سرنوشت گاها بعضی از ماها رو یه زمانی، یه جایی و در موقعیتی عاشق آدم خاصی می کنه، احساسی که حتی خودت هم درست نمی دونی چطور شد که بوجود اومد و چرا؟! اما می دونی که اون آدم آرام و آهسته در مدت کوتاهی در ذره ذره وجودت نفوذ می کنه و همه وجودت سرشار از اون آدم می شه... ازش پر می شی... آیا تا به حال احساس پر شدن از یه آدم دیگه رو تجربه کردید؟ اونی که وجودتو از خودش پر می کنه، کسی ِ که حضورش به زندگی ات معنی می ده... آرومت می کنه... در بودن با اون انگار تو شخصیتت رو تغییر می دی... تغییر می کنی... آدم بهتری می شی... در حضور اون خود ِ خودت هستی... روحت، قلبت و ذره ذره وجودت در آرامش و هماهنگی عمیقی بسر می برن... با لایه هایی از شخصیتت آشنا می شی که حتی خودت هم باورش نمی کنی، در لحظه بودن با او، کسی هستی که همیشه دوست داشتی باشی...
و حالا اگه به هر دلیلی بینتون فاصله بیفته و اگه به هر دلیلی او بره و دیگه برنگرده و مطمئن باشی که دیگه هیچوقت بر نمی گرده... اونوقته که درد و غم سنگینی همه وجودت رو فرا می گیره، احساس خلاء وحشتناکی می کنی... در اون لحظات اگه بهترین چیزهای دنیا رو هم برات بیارن... انگار جای خالی اون برات پر نمی شه...
شاید در سالهای بعد با آدمهایی مواجه بشی که خودت هم می دونی که از خیلی نظرها بهتر از اونی هستند که قبلا دوستش داشتی، بخصوص اگه قرار باشه برای همیشه با هم باشین ولی... یه چیزی کمه، یه چیز خیلی بزرگ... و اون احساسی ِ که انگار دیگه نمی تونی داشته باشی... انگار اون احساس هارو فقط می تونستی با اون آدم داشته باشی... انگار دیگه نمی تونی اون شکلی باشی... مدتها با خودت درگیر می شی... می جنگی... می خوای هر طور شده اون آدم رو فراموش کنی، و می خوای باور کنی که می تونی دوباره دوست داشته باشی... یه جای دیگه... یه آدم دیگه...
اما بعد از سالها کشمکش می فهمی که نمی تونی... انگار دیگه ممکن نیست... و کم کم می فهمی که باید به حسی که در وجودت هست احترام بگذاری... می فهمی که بعضی از احساس ها، و بعضی از خاطره ها و بعضی از حضورها و بودن ها چنان با تارو پود وجود آدمی درآمیخته اند که جزئی از وجود آدمی شده اند... پس شاید همان بهتر همان باشه که سالها با آن خاطره عزیز زندگی کنی هر چند که دیگران با چشمان ظاهر بین شان فکر کنند که تنها هستی...
منبع : http://www.raskolnicove.blogfa.com