هیچ وقت نمی خواستم این رو بگم ولی باید بگم . من اعتراف می کنم که اشتباه کردم . یه اشتباه بزرگ . یه فکر غلط باعث تصمیم ها و کارهای غلط میشه . هر چی بیشتر آدم تو این ماجرا دست و پا میزنه اشتباهاتش بیشتر میشه . تا اینکه به جایی میرسه که حتی می ترسه پشت سرش رو نگاه کنه.

من حتی می ترسم یک قدم به جلو بردارم . چی کار باید بکنم ؟ هر لحظه به خودم میگم چرا ؟ آخه چرا این فکر اشتباه رو کردم ؟ اگه یه ذره بیشتر وقت می ذاشتم و بهتر فکر می کردم این جوری نمیشد ، میشد ؟

هر روز کارم این شده که برم پشت پنجره و ازت بخوام کمکم کنی . ازت می خوام یه راه نشونم بدی . می خوام از اول شروع کنم ولی نمی دونم چه جوری . اصلا نمی دونم میشه از اول شروع کنم ؟ سخته . خیلی سخته .

می ترسم این قصه غصه ها  تا همیشه همسفرم بشه . اگه این جوری بشه چی کار باید بکنم ؟ من منتظر یه راهم که مرهم این همه شکست و سختی بشه .