چقدرسخته که تموم لحظه هات پرباشه ازیادکسی که به یادت نیست ...
چقدرسخته دلت هوای کسی رو کنه که حتی نمیتونی اسمشو بیاری ...
چقدرسخته مجبور باشی یواشکی عکسشو نگاه کنی و اشک بریزی ...
چقدرسخته غرورتو جلوی همه بشکنه و خردت کنه وتو فقط واسه حفظ
آبرو خم به ابرو نیاری ...
چقدر سخته خیلی ها بی وفاییشو به رخت بکشن ...
چقدر سخته مجبورباشی در مقابل این طعنه ها فقط یه نفس عمیق بکشی ...
چقدرسخته دوست نداشته باشه در حالیکه تو دوسش داری ...
چقدرسخته حرفای عاشقونه ای که یه روزی تو گوشت زمزمه کرد
حالا واسه یکی دیگه تکرار کنه ...
چقدر سخته که سالگرد عشقت ازراه برسه درحالیکه خیلی وقته
از خودش بی خبری ...........................
چقدر سخته ندونی در مقابل این همه سختی باید چیکار کنی؟...
چقدرچیزای سخت تواین دنیا هست ای خدا ...
و چقدر سخته که با وجود همه این سختی ها بازم بخوای به زندگی ادامه بدی !!!
شایدم ما آدما خیلی پوست کلفتیم ؟؟؟!!!......
نمیدونم.
اما میدونم که کلی کارای سخت تواین دنیا هست که بااینکه دوست نداری اما مجبوری
انجام بدی....
امشب از اون شباست که کلی سوال احمقانه؟مغزمو پرکرده...
آخه امشب شب سالگرد یه آشناییه تلخه ........................................
دوست دارم دادبزنم اما افسوس که نباید کسی صدامو بشنوه ...
دوست دارم های های گریه کنم ...
دوست دارم فریاد بزنم...
دوست دارم فرارکنم برم یه جای دور که دیگه کسی پیدام نکنه...
چقدرچیزا دوست دارم اما حیف ...
چقدرچیزا هست که دوست داری بشه اما نمیشه و برعکس!!!
چقدر دنیای بیخودی داریم
کی میدونه آخرش چی میشه؟
آخر این دنیای کثیف کجاست؟
کی برندس؟
اونی که همیشه خندید یا اونی که همیشه بارید؟
.......................................................