این روزا یجوریه برام ..... با خودم رودبایستی دارم ..... تکلیفم برا خودم مشخص نیست ....
غرورم بهم میگه فلانی من دارم اینجا زیر دست و پای دلت له میشم ! عقلم میگه منو بردی زیر دست و منو کردی فرمانبردار دلت ! دلم داره نفسای آخرش رو میزنه ولی بازم دست بردار نیست .... خودم این وسط گیر کردم .... غرورم ... عقلم .... احساسم .... آیندم ! .... آیندم هیچی بهم نمیگه ! سردرگم مونده با این رفتارای من که قراره چی براش رقم بخوره میدونم که از دست من دلخوره...... داره اذیت میشه!

این روزا هم اصلا حالم خوب نیست، حوصله هیچ چیزی رو ندارم ، دلم خیلی گرفته مثل آسمون دلم میخواد تا میتونم اشک بریزم و ببارم، اما توانایی اشک ریختن هم ندارم.
میدونم امروزم مثل روزای گذشته انتظار بی فایدس ، پس بهتره برم بخوابم.دیگه چیزی واسه گفتن ندارم
فقط یه چیز!!!
خدا کنه خوابم ببره...