چند وقتی بود بابت مساله ای دلخور بودم . نمی دونم از آدما ، از زمونه ، از هر چی هر کسی و هر کسی که بود حس می کردم یه جای کار این دنیا ! حس می کردم حق به حق دار

نمی رسه ، همش تو حالت معلق رها بودم ! این که من اشتباه می کنم و دنیا اون جوری نیست که بهش اعتقاد دارم یا این که نه ، من درست فکر می کردم ولی درست همیشه خودشو زود نشون نمی ده ! گذشت و گذشت . الان چند ساله که گذشته . توی این چند روز جرقه هایی می بینم از این که خدا نگاهش به من بوده و تمام این اتفاق ها مقدمه ای برای رسیدن من به بهترین ها و من چقدر عاشق نگاه خدا هستم .

سختی های زندگی می گذرند . اگر چه سخت اما بالاخره می گذرند . فقط صبوری می خواد . اگر چه گاهی صبوری سخت می شه اما غرق شدن تو حس این که خدا حواسش به تو بوده واقعاارزشش رو داره ، خیلی هم داره .

اگه اتفاق بدی افتاد جا نزن ! قوی باش .به تمام معنا قوی باش.

یاد بگیر که قوی باشی . خدا حواسش به تو هست .

همون جور که غصه راه خونه دلت رو پیدا کرده همون جور هم گم می کنه .

باید به این باور برسیم که وقتی خدا بهت می گه باشه ، چیزی رو که می خوای بهت می ده .وقتی میگه صبر کن چیز بهتری  بهت می ده وقتی میگه نه ، داره برات بهترین را آماده می کنه. می دونم شنیدن نه برای همه سخته ولی شاید ایمان به

 خدا همین باشه که قدرتش و مهربونیش رو نه فقط به زبون

بلکه با همه وجود باور کنیم و صبور باشیم . اندکی صبر سحر نزدیک است ...