(به نام حقّ پاک)

یلدای عزیزم

من ، تازه فهمیدم که آن لیوانی را که بر دیوار کوبیدم،بر او چه گذشت؟

آری چند روزی است که مرا شکانده اند....

کاش می دانستم که آن لیوان ،مرا این گونه اسیر نفرین خویش می سازد.

می دانم که نمی دانی شکستن یعنی چه!

می دانم که نمی دانی چقدر سخت و تلخ است!

مرداب تنها است و من تنها تر

منی که نا کجا آباد تر از باد هستم

مرداب آرام است و سنگهایی را که به طرفش می اندازند با بزرگی در خود غرق می کند،من نیز همان طور بودم..

مرداب را دوست دارم،

او بزرگ است،آرام است،ولی غمگین...

و دلی پر درد دارد ، حتّی تکان هم نمی خورد ، که اگر تکان بخورد آرامش جلبک هایی که زیبای اش را ربوده اند بر هم زند،

ولی ...

ولی نه،با تمام این همه اشتراکم با مرداب ،ناگهان از او بدم آمد

من از مرداب متنفرم ،از بی تحرکی حتّی اگر آرامش مرداب را داشته باشد بیزارم..

او را لجن فرا گرفته است،تنها اشتراکمان تنهایی مان است

من عاشق دریا هستم و به آرامش مرداب خیالم نیست.

مثل اینکه دیگر قلبم دارد از این همه بی تحرکی می ترکد.

من عاشق دریا  هستم،دریایی که تنها آرام بخشم بود.

خوندنش خالی از لطف نیست:

وقتي که خاکم مي کنن، بهش بگين پيشم نياد

بگو که رفت مسافرت، بگو شماره اي نداد

يه جور بگين که آخرش، از حرفهاتون هول نکنه

طاقت ندارم ببينم به قبر من نگاه کنه

دونه به دونه عکسهامو، برداريد آتيش بزنيد

هر چي که خاطره دارم، بريد و از بيخ بکنيد

نزاريد از اسم من هم، يه کلمه جا بمونه

نمي خوام هيچ وقت تنم و توي گورم بلرزونه

نشوني قبر منو بهش ندين، خوب مي دونه

هستی من  خودش خوب می دونه

مي خوام رو سنگ قبرم اين باشه:

طلوعي که خيلي غم انگيز بود

قشنگ ترين خاطره عمرم

غروبي که خيلي دل انگيز شد

رو سنگ قبرم بنويس

یه روز میاد بالاخره..

یه روز میاد.

 

ميل مردن دارم تنها بگذاريدم

گمانم

به چنان پريشاني برسم که نبضم را بترکاند

فرو مي ريزم

فرو مي ريزم

چون ماسه اي از ميان انگشت ها

بنگر بنگر

که چطور درد مي کشم

اين فاني ترين تمنايي است

که ز آن...

ناقوس ها را بنوازيد

من به روزان آرام تري رهسپاريم.......

خدا نگهدار یلدا جان .