معبد عشق
چند صباحی بود که دل را معبد عشقت قرار داده بودم
در آن معبد به ستایش عشقت میپرداختم
آه که عشقت چقدر پاک بود وقابل ستایش
آن عشق به من آموخت که هرگز به کسی نگویم"عشق سرد و بی رنگ است"
آن عشق به من آموخت که هرگز به کسی نگویم"عشق جدایی دارد
آه که نمیدانی مرا با وجود خود تسخیر کرده ای
آنگونه تسخیر کرده ای مرا که ستایش عشقت بر تمامی وجودم حاکم شده است
ای عشق
مرا با لهجه گل های نیلوفر صدا کن که همچنان برای تو نفس میکشم
ای عشق
مرا با صدای آشنایت صدا کن که همچنان عشقت را می ستایم
و ای عشق
مرا از خود مران ومگو دنیایت را با کس دیگری تقسیم کرده ای
که من رنجیده خاطر میشوم
+ نوشته شده در پنجشنبه سی ام تیر ۱۳۹۰ ساعت 16:39 توسط فریبا
|
