با کلی دلتنگی تو خیابون... داشتم رو اسفالت راه میرفتم ،به ترتیب....با قدم های سنگین...سرم پایین و موهام پریشون....

کلی به خودم قول داده بودم که گریه نکنم....

یهو یکی نگام کرد و گفت چرا انقد دل شکسته ای؟

بغضم شکست....!