به یاد ایامی هستم که تو در آن روزها بدون خداحافظی

پا به دهلیز خاطراتم گذاشتی رفتی روزهای که من

تنها بودم همچون خدا و تو تنها ترم کردی امروز که

به آن روزها می نگرم ردپای کمرنگ تو را می بینم

که کل خواهش قلبمو زیر پایت لگدمال کردی بی آنکه

فکر گلبرگ هایش باشی

نغمه کوچ سر دادی رفتی ای این رفتن مرا دردی بود

  عظیم و مرا سخت شکاند  به یاد داری چگونه رفتی؟

اصلا چرا رفتی ؟مگر من چه کرده بودم ؟

مگر این تو نبودی که مرا به بزم این دنیا خوندی بس چرا رفتی ؟

مگر میهمان بدون میزبان حاصل می شود ؟

من طفلی بودم و گوای بودن تو

وتو با بی رحمی در خونه یوجودت را به رویم بستی

 ومن چه ساده بودم که گوایی تو را می کردم من چه

 ابله بودم که فکر می کردم بهشت تنها باید از آن خاک پای تو باشد

افسوس تو مرا به جهنم انداختی

                      بی مروت

من که به تو نیاز مند بودم و تو می توانستی نیازم رفع کنی

پس چرا اینگونه بی رحمانه رفتی ؟

رفتی ملالی نیست ولی چرا بی خداحافظی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سوختم تو سوزاندی سینه ات غرق غرور بود دلت

 آرام لبت خندان چشم من گریان

 ولی تو باز بی اعتنایی کردی رفتی ..